انتظار(روزهای آخر) 20 مرداد
عسلم؛ من و بابا این روزها دیگه طاقت نداریم خیلی دلمون می خواد زودتر بیای و شادتر بشیم . همش لحظه شماری می کنیم. چون دوست دارم که شما طبیعی متولد بشی همش استرس دارم که کی وقتش می رسه . شما هم که واسه خودت ناز می کنی . خانم دکتر گفت تا جند روز دیگه صبر می کنیم ببینیم خانم خانما خودش کی دوست داره بیاد ؟!!!!! همش شما رو نوازش می کنم و نگرانم ، ببینم تکون می خوری یا نه البته می دونم خوشگلم ،جات دیگه تنگ شده ولی دیگه نزدیکه بیای پیشمون. با آقای پدر (:دی)خونه رو کلی تمیز و مرتب کردیم . جارو و پارو کردیم و آماده ایم منتظر شما . بابایی خیلی این چند روز زحمت کشد دستش درد نکنه. حتی زنگ زدیم اومدن مبل ها ر...